تعريف بحران (Crises): از ريشه ي يوناني در معناي جور كردن، قضاوت، لحظه ي احساس و مشاجره، گرفته شده است. بحران به معناي تغيير و پديد آمدن يك بيماري است. بحران حالت و فرآيندي است كه طي آن تعادل ناپديد مي شود. برخي بحرانها، تدريجي، برخي منظم، و برخي غير قابل پيش بيني هستند. در بحران هويت تعادل رواني و روحي افراد نامتعادل مي شود. بحران اجتماعي: عبارت است از «اختلالاتي كه تعادل عمومي، عملكرد به هنجار و معمول حيات اجتماعي را به مخاطره مي اندازند. گاهي بحران اجتماعي فقط جزيي از اجتماع را فرا مي گيرد يا با مسايل اجتماعي خاص مرتبط مي شود و گاهي عمومي هستند. در مجموع ساختها و نهادهاي يك جامعه اثر مي گذارد.» (1) بحران اجتماعي عمومي ناشي از عدم توانايي جامعه در حفظ و استقرار نظم است و از طرف ديگر نيروهاي دروني توان حل مسائل اجتماعي را ندارند. لذا ساخت بحران زده خواهد بود و با كوچك ترين بي نظمي، حيات جامعه به مخاطره مي افتد. بي هويتي بحران است، بحران تدريجي كه در طولاني مدت حيات طبيعي و نظم جامعه را به مخاطره مي اندازد. افراد چون سازنده ي اجتماع هستند و اجتماع چون در صحنه ي رقابت بين جوامع قرار دارد، لذا نيازمند به افراد هدفمند، خودآگاه و با اراده است. چرا كه قدرت، توسعه و رفاه در سايه ي وجود چنين افرادي حاصل مي شود. حال اگر جامعه اي فاقد چنين افرادي باشد، افرادي كه نه خود، نه گذشته و نه جامعه ي خود را نمي شناسند، نه هدفي دارند و نه ابداع، آيا تداوم حيات جامعه امكان دارد؟ به لحاظ روان شناسي افراد بي هويت افرادي سر در گم، سرگردان و آشفته و پريشان هستند. سر در گم در اهداف، سرگردان در اعمال و آشفته و پريشان نسبت به ذهن نمي دانند كه هستند، چه مي خواهند و چه بايد انجام دهند. گذشته اي كه گران به دست مي آيد و آينده اي كه با تلاش و مشقت توأم است. فرد بي هويت بريده از گذشته و بدبين به آينده است. ظواهر مي پذيرد بدون آنكه باطن را دريابد.
شكاف هاي اجتماعي و بحران هويت: وجود حدي از تعارض و تضاد امري طبيعي است. خصوصا در اجتماعات انساني به دليل وجود تنوع نظرات، سلايق و برداشتها، همواره اين تعارضات وجود دارد. در كشورهاي جهان سومي اين تعارضات بيشتر است كه تداومشان منجر به به روز بحرانها و شكاف هاي اجتماعي مي شود. شكاف هاي اجتماعي (تعارضات مذهبي، اخلاقي، سياسي و...) موجب تقسيم و تجزيه ي افراد جامعه و شكل گيري جناحها و گروه بنديها مي شود. (2) تشكيل احزاب و گروه هاي سياسي نيز ناشي از شكاف هاي اجتماعي هستند. شكاف هاي اجتماعي از تنوعات تاريخي، جغرافيايي متأثراند و از جامعه اي به جامعه ي ديگر متفاوت، لذا در بررسي اين شكاف هاي اجتماعي بايد شرايط خاص آن جامعه را در نظر گرفت. گاهي اين شكاف ها غير فعال و گاهي فعال هستند. البته در شرايطي شكاف هاي غير فعال در آينده فعال مي شوند. مانند شكاف هاي طبقاتي و گاهي اوقات برعكس شكاف هاي فعال تبديل به غير فعال مي شوند مانند شكاف هاي مذهبي در جوامع صنعتي. در حقيقت شكاف به آن ستيزهايي اطلاق مي شود كه ريشه در بطن جامعه دارند و ساختاري هستند.
خوشبختی و بدبختی، رنج و لذت، فقر و غنا، خوبی و بدی و... همه و همه ساخته و پرداختهی ذهن خود ماست. خودباختگی، از خودبیگانگی، خودفراموشی، خودکشی و... ناشی از بحرانیست که انسانها به دام آن میافتند. بیهویتی، روان را میفرساید و دیوارههای روح را از درون میخراشد.
انسان بیهویت، روحیهاش ضعیف و متزلزل است، اعتمادبهنفس ندارد و قدرت تشخیص را از دست داده است، بنابراین بهسادگی تحت تأثیر القائات شیطانی و تبلیغات منفی قرارمیگیرد و به هرچه او را به سوی خود بخواند، گرایش مییابد و اینچنین است که شیاطین، او را به راحتی به بند میکشند و در راستای اهداف خود، از او یک عنصر بازنده میسازند.
پس آنچه به انسان بودن تو، ارزش و به فلسفهی زندگیات، معنا و مفهوم میبخشد، هویت توست؛ اینکه تو خود را چگونه بشناسی، چگونه ببینی و برای هر سؤالی که در عرصهی حیات از خود میپرسی، چه پاسخی داشته باشی، اینکه در درونت، تلاطمیست و دائم با خود در جنگ و ستیزی یا همهی تضادها و تعارضات، در تو به تفاهم رسیدهاند، سوءتفاهمات برطرف شدهاند و همهی ترسها و شکستها، جای خود را به آرامش و پیروزی دادهاند، همه و همه به هویت تو بستگی دارد.
گیدنز معتقد است :« خويشتن شناسي معماي بزرگ زندگي ماست . خويشتن شناسي شامل من کيستم ،به کجا مي روم ،چه مي کنم مي باشد ، خويشتن شناسي بخش اساسي هويت ما را تشکيل مي دهد . تا مادامي که نـدانيم چـه مي کنيم و به کجا مي رويم و از زندگي چه مي خواهيم ، نمي توانيم هويت واقعي خود را تشکيل دهيم بايستي ياد بگيريم و در زندگي خويش تعقل کنيم و به عبارت ديگر به اين درجه از خود آگاهي برسيم که به اين سئوالات بدرستي جواب دهيم و گرنه نمي توانيم هويت واقعي خود را شکل دهيم .
هويت اجتماعي بدون ”خود“ نا موجه است . مفهوم خود با مفاهيم اجتماعي و هويتي که شخص با آن درگير است ، همراه است ، حقيقت وجود ما هماني نيست که هستيم بلکه چيزي است که از خويشتن مي سازيم آنچه فرد را مي سازد وابسته به اعمال و رفتارهاي سازنده اي است که فرد در پيش مي گيرد خود فهمي منوط به نيت باطني و اساسي تري است که در ساخت و باز ساخت مفهومي منسجم نتيجه بخش براي هويت شخص نقش دارد.»
یا به قول جنکینز، هر خود منفرد ، مرکز تجسم يافتة سيهري اجتماعي از خود و ديگران است . کانون آمد و شدهاي دروني – بيروني و دانمي و داده –ستانده هاي تبادلي که برخي از آنها در خود حک مي شوند و برخي نيز نمي شوند.
در جامعه ایران نیز ، عمدتاً قشر نوجوان و جوان دچار این عارضه می شوند که ناشی از عدم انسجام محتوای فرهنگی در سطح جامعه می باشد. نمودهای این عارضه به شدت خطرناک را در نوع پوشش، رفتار، انتخاب الگوها، گفتار و حتی نحوه تعاملات اجتماعی می توان مشاهده نمود.
در برخی موارد این قشر و همچنین گروه های سنی بالاتر ادبیاتی بکار می برند که نشأت گرفته از این خلاء فرهنگی در آنهاست. هویت در نگاه نخست شناخت خود است. شناخت خویشتن و ساختار خانواده و محیط زندگی، فرهنگ، آداب و رسوم و... است. کمبودها و خلاءهای ناشی از عدم دست یابی صحیح به این مقولات فرد را دچار سردرگمی اجتماعی و فرهنگی می نماید.
با نگاهی به انتخاب الگوها از سوی قشر نوجوان و جوان در جامعه ایرانی و نحوه الگوبرداری به این نتیجه می رسیم که این رفتار گروهی به یک بحران منتهی شده است: بحران هویت!
مرعوب فرهنگ غرب شدن و رها شدن از سنت ها و فرهنگ ایرانی و دوری جستن از اصل هویت خود نشانه هایی از این بحران در شناخت خود می باشد. برای کاستن از این موج بی هویتی که دامن گیر نسل جوان جامعه شده است، باید راهکارهای علمی و عملی توسط کارشناسان و متخصصین امر ارائه شود تا دامنه این بحران بیش از این اشاعه پیدا نکند. و این ممکن نخواهد شد مگر با آموزش صحیح و اصولی که زیر بنای فرهنگ سازی فرهنگ سازی در یک جامعه است/انتهای پیام